
اعترافات شگفت انگیز من (قسمت سوم)
آن وقت ها مادرم برایم قصه میگفت. قصه هایی نه مثل کارتونهای جم کیدز لطیف، بلکه کمی خشن تر از آنها. او می خواست به
آن وقت ها مادرم برایم قصه میگفت. قصه هایی نه مثل کارتونهای جم کیدز لطیف، بلکه کمی خشن تر از آنها. او می خواست به
کتاب جادوی بزرگ را قبلا سرسری خوانده بودم. آن قدر سرسری که هیچ از آن در خاطرم نماند. بار دومی که تصمیم گرفتم بخوانمش برای
یک) ساعت شماطه دار قدیمی خودش را بیچاره کرد تا بیدارش کند چشمانی که از بدخوابی می سوخت را با انگشتانش محکم مالید و همان
سلمان بدون هیچ دلیل قانع کنندهای ناگهان در یک عصر زیبا و سرد و پر نشاطِ اسفند ماهی تصمیم گرفت که کسب و کار خودش
برای شما هم چنین اتفاقی افتاده است؟ هیچگاه ورشکستگیِ مالی، رویاها و اهدافتان را دگرگون کرده و نقشه هایتان را نقش بر آب ساخته است؟
مایکل جردن عاشق بسکتبال بود و قد و بالایی داشت که در آن سالها کاملا مناسبِ بسکتبال بود. راستش این قد و قامت این سالها
پرده های خانه از دو سال پیش عوض شده بودند. چسبیده به پنجره، کرکره های ظریف و رویش تور سفید خوش نقش و نگار
به چه می اندیشید؟ به این که در وادیِ آموختن که قدم بگذاری و درهای مختلف را به روی خودت باز کنی هر روز با
دوست کپی رایتر من سلام امروز در حوزه کپی رایتینگ بسیار رشتم و بافتم. آخرینش هم تکلیفی بود راجع به نوشتن یک تبلیغ در خصوصِ
همه ما به عنوان شخصی انسانی تعریفی از خوشبختی در نظر داریم و در این باره به تفکر مشغولیم برخیمان خوشبختی را در نهایت در
معتقدم که با آموختن و عمل به آموخته ها می توانیم زندگی را ارتقا، دهیم . این ارتقا، باعث شادی و رفاه است . در این وبسایت تجربیاتی که از سالها زندگی زیسته ام به صورت خاطرات و روزنوشته ها و ....... به اشتراک گذاشته می شود.
اینجا خانه من است . به خانه من خوش آمدید.