+بعضیها به هیچکجایشان هم نیست که …
*خیلی بی ادبی این طرز حرف زدنت را نمیپسندم
+نمیپسندی که نپسند به هیچ کجایم نیست که نمیپسندی
*من دارم میروم از این جا، نمیخواهم دیگر چشمم به تو بیفتد، تو هر روز داری از من فاصله میگیری،با این طرز حرف زدن و طرز زندگی کردنت
+به درک، به جهنم، برو تا بمیری
*من میروم و دیگر به تو بر نمیگردم
+بهتر که بر نمیگردی به من لطف میکنی که به من برنگردی برو به جهنم
*لااقل در این لحظههای آخر خفه شو
+خفه جد و آبادت شوند
پرده میافتد
+خیر
*خیر؟
+بله خیر
* بعدِ این همه سال رفاقت و مدارا یک نه و تمام؟
+از قدیم گفتن یه نه بگو نه ماه رو دل نکش
*توهین نباشه شما دایرۀ افکارتون از دیوار خونهتون تجاوز نمیکنه
+اجازه بدین به خشمتون وقعی نذارم چون حتا حاضر نیستم به پیشنهادتون گوش بدم جناب مدبر
*منه احمقو بگو به خاطرِ شما با کل اداره در افتادم ، اونوقت شما ناز و ادا می کنید و زیرلفظی می گیرید و نه می گید
+بله آقا؟ کدوم زیرلفظی؟
*یادتون رفته؟ اگه توصیه های من نبود مدیر کلی ثبت احوال شده بود سهم از ما بهتران
+چکش کاری اون قضیه که توسط پدر همسرِ حقیر جناب علی قلی خان انجام شد شمام که پولِ چاییتونو گرفتید
*اولن که پول چایی نبود و پولِ حنا بود در ثانی اگه مأمور مخفیِ جمعیت نسوان بشی چه اشکالی داره؟
+جناب مدبر من از قبول این مأموریت بسیار بیمناکم، پلکیدنِ وسط یک کرور بانوان متجدد ، نه آقا نه آقا کار من نیست خواهش میکنم من رتق و فتق زندگی خودمو نمیتونم انجام بدم، همسرم و دخترم امان منو بریدن چنان به من افاده میکنن که بیا و ببین.
*به ما نارو نزنین میرزا،ما خودمون رند و هفت خطیم، پس این نصیحت منو داشته باشین علاج کار شما تخرخر است و بس
+تخرخر
*بله یعنی خود را خر پنداشتن یعنی خود را به خریت زدن که الان شما سخت بهش محتاجید
+ولی من فکر نمیکنم با تخرخر بشه وکیل و وزیر شد
*عجالتن مصلحت به وزیر و وکیل شدن نیست، وزیر و وکیل بشی که چی؟ تاغاری بشکند ماستی بریزد، اعلیحضرت به شما و هفت جدتون خشمش میگیرهِ و میفرستتون لای دست پدرتون میخواید قله رو فتح کنید بکنید ولی تا کی میخواید اون بالا دووم بیارید یکی پیدا میشه چنان با اردنگ پرتتون میکنه پایین که با مغز برین ته دره، برید.
+هوم،
لاجرم هرکس که بالاتر نشست استخوانش سختتر خواهد شکست.
پرده میافتد
آقا ما آمدیم بعد از مدتها دست به قلم شویم و بنویسیم
راجع بهاش هم معلوم نبود کاملن دلی و نوشته جاتمان شدند همان چند خط حقیرِ اولیه که بسیار موجب شرمساری بودند
از پیِ نوشتن آنها با خودمان گفتیم چه بهتر که برای رفع خستگی و ملالت به دیدن سریالهای نماوا تن در دهیم پس رفتیم به دیدن قسمتی از شبکۀ مخفیِ زنان
از آن روی که هرجا روی ذهنت پیش از تو آنجاست من هم در حال دیدن سریال محو دیالوگها شدم و آنها را نوشتم تا تقایسی هم با نوشتههای مجنونانۀ خود داشته باشم و خوش داشتم این مقایسه از نظرتان پنهان نماند.
به نظرِ شما در کار نوشتنِ یک تبلیغ، هیچ تبلیغاتچیای محتاجِ فنونِ دیالوگ نویسی خواهد شد؟
آیا من به آرزوهایِ تبلیغاتچیگریِ خودم خواهم رسید؟
کاشکی یک نفر پیدا شود و بگوید تا کی آرزو بر جوانان عیب نیست سن جوانی را بی زحمت بگویید تا بدانیم.
آخرین دیدگاهها