دی ماه سال پنجاه و هفت است.
او دوازده ساله است و به تازگی شبها موقع خواب علاقه مند شده است که در نوری لطیف بخوابد.
اگر فکر کنید که برایش چراغ خواب تهیه شده کاملن در اشتباهید.
او از مادر خواهش میکند لامپ حیاط خلوت را که نورش از پنجرۀ کوچکی به محلِ خوابِ او میتابد روشن بگذارد همین کافیست برای آرامش و ایجاد نور لطیف موقع خواب.
اغلب برق میرود حواسشان هست که شوفاژ برقیِ کوچکشان که اندازۀ یک رادیات شوفاژ است را قبل از قطع برق روشن کنند تا گرم شود.
بعد از برقرفتگی، پتوی سبکی میاندازند روی شوفاژ تا گرمایش از دست نرود و با آن ادای کرسی را در میآورند، بیهیچ شباهتی به کرسی واقعی.
خانهشان فاقد شوفاژکشیست و تا به حال زمستانها با بخاری نفتی به گرم شدنش میپرداختند.
امسال به سببِ اعتصاباتی که در صنعت نفت بواسطۀ انقلابات صورت گرفته، از بخاری بزرگِ نفتی خبری نیست چون از نفت خبری نیست.
عوضش یک بخاری نفتی شیک و کوچولوی شعله پیدا، که به اندازۀ قد و بالایش گرما تولید میکند و شعلۀ نارنجیاش آدم را به شعف میآورد، جایگزین بخاری بزرگ شده است.
دیروز شنید بابا به دایی میگفت این بخاری ژاپنی است.
جهت اثربخشیِ گرماهی حاصل از این ادوات، همه کوچ کردهاند به یک اتاق و تنها موقع خواب است که اعضای خانواده، پتوپیچان و جورابپوشان در اتاقهای یخزده و مانده در سکوت و سیاهی وارد میشوند و میخوابند.
همه این رویدادها در حالیست که ملتِ همیشه در صحنه در شعارهاشان هم به سرمای اندکِ زمستان و این که به کوریِ چشم شاه، زمستون هم بهاره اشاره دارند.
او خوابش، بیداریاش و تمام زندگیاش تحت تاثیراتِ ناخوشایندی قرار دارد.
از سر و صداها بیزار است.
صدای شعارهایی که هر شب موقع خواب از پشتبامها سر داده میشود و سیاهی و سرما را تحمل ناپذیرتر از قبل توی رگهایش به جریان میاندازد.
حالا چه وقت خوابه
پاشین که انقلابه
از موقعی که خاطراتش یاری میکنند، اهل شلوغی و مهمانی و دورهمی بود.
با همه کودکی روزهایی که میرفتند مهمانی یا مهمان داشتند، پر از شوق و شور بود به قد و اندازهای که میتوانست از حال و احوال خوبش توشه برمیداشت.
دیروز اما وقتی به خانه دایی میرفتند شنید که بابا میگفت:
شب باید زود برگردیم، قبل از شروعِ حکومت نظامی.
دلش همین چند ماه قبل را میخواست. وقتی شبها مهمان داشتند و مادر پلوپز را توی اتاق خواب کناری میزد به برق و بوی پلوی خوشمزه بازی او و بچهها را عطرآگین میکرد.
از آن نور و بو و گرمی و صدا خبری نبود.
و هیچ چیز جز همهمهای در خیابانها جریان نداشت..
آخرین دیدگاهها