تصور شما از یک کسب و کار کوچک و موفق چیست؟
اندازۀ کسب و کار چقدر باشد، از نظر شما کوچک محسوب میشود؟
از دید برخی، کسب وکار جوانِ جورابفروشی در چهارراهِ پرترددِ شهرش، کوچک محسوب میشود و از منظر بعضی، شرکتی با پنجاه و حتی صد کارمند، مصداق کسب وکار کوچک است.
اندازۀ کسب و کار هر چه باشد، توفیری در ملاکهای موفقیت ندارد، زیرا عواملِ موفقیت، متنوعند و همچنین در بازههای زمانیِ متفاوت، بسیار متغیرند.
با وجودِ این گوناگونی، برای یافتنِ اَهَمِّشان، شاید باید ابتدا آنها را فهرست، بعد ارزشگذاری و سپس جایزۀ برترین عامل را به بهترینشان تقدیم کنیم.
اینک کسانی از ما که تجربۀ راه اندازی کسب وکاری را داشتهاند، در نوشتنِ فهرست، ید طولایی دارند، پس موفقترند.
راه اندازانِ کسب و کار را کارآفرین مینامند. عشقِ به یک حرفه، عامِل بودنِ به یک مهارت و علاقه مندی به پول و کسب درآمد، اغلب سببِ ایجادِ انگیزۀ کارآفرینان است اما، بزرگترین علت می تواند میلِ به آزادی و قرار نگرفتن، تحتِ مدیریتِ دیگری باشد.
هر کسی، با ایجاد کسب و کار کوچکش، سعی دارد،خانم یا آقای خودش باشد.
و باید در نظر داشت اگر کسب و کار را مثل بازی بدانیم، بی گمان هر بازی دو رو دارد، برد و باخت.
رویِ بردش، بسیار دل انگیز است و دلخواه، میماند بخش باخت قضیه.
من قسمتِ موفقیتِ دل انگیز را کنار میگذارم و فعلا به بخش باخت میپردازم.
بیشک،کارآفرینان در زمانِ شکست، یعنی وقتی کسب وکارشان بیهیچ موفقیت و بدونِ بازده، منهدم میشود، باز هم تجاربی دارند که میتواند راهنمایی برای دیگران باشد.
البته راهنمایی، به سیاقِ ادب از که آموختی.
غالبا در مکتب زندگیها، اولویتی به مضمونِ «پیشگیری بهتر از درمان است» مشاهده میشود.
اکثر اوقات نیز، زمانِ هر آغازی، سعی میکنیم، قبل از مواجهه با مشکلات و موانع، آنها را پیش بینی کنیم و با آموختن اینکه، راهِ انجامِ درستِ هر کاری چگونه است، نتایج را تا حدِ امکان، مطلوب رقم بزنیم.
من و خانوادهام تجربهای ناموفق در زمینۀ راهاندازیِ یک کسب و کارِ کوچک داریم.
هفت سال پیش، تصمیم گرفتیم مغازهای بخریم و در آن، یک رستوران، راهاندازی کنیم. مغازه ساختمانی قدیمی داشت و در منطقه ای مورد قبول واقع بود.
اولین کار، بازسازیِ مغازه و آمادهسازیاش متناسب با کاربَریِ مدِنظرمان بود. این امر با وسواس تمام و با مرغوبترین موادِ موجود در بازار انجام شد. تماشایِ عکسهای قبل و بعد از بازسازی باعث میشد ذوق کنیم و پر از حس غرور باشیم.
هدف ما راهاندازیِ یک رستورانِ فست فود با یک منوی پر و پیمان از غذاهایی از قبیلِ انواع پیتزا و ساندویچ، همچنین مرغ سوخاری و ساندویچهای وابسته به آن، انواع سالاد و نوشیدنی و پیشغذاهایی بود که هوش از سر هر مشتری میربود.
وقتی نوبت به تهیۀ وسایل آشپزخانه رسید، همه وسایل از اقلام کوچک، مثلا یک چاقوی آشپزخانه تا دانه درشتهایش، همچون یخچالهای بزرگ و کوچک، فر پیتزا و سرخ کنها، همه از مارکهای درجۀ یک خریداری شدند.
پیشخوان و میز و صندلیهای سالن که جای خود را داشتند و همه با سلیقۀ فراوان انتخاب و جانمایی شدند.
حالا وقت جذبِ پرسنل مربوطه بود، آشپزی ویژۀ بخش پیتزا و ساندویچ و شخص دیگری به سرآشپزیِ بخش سوخاری و کنتاکی انتخاب شدند. همین طور چند نفر کارگر ساده که امور غیر تخصصی را پیش میبردند.
مدیریت کار و صندوقداری، همچنین تهیۀ مواد اولیۀ مصرفی نیز بر عهدۀ خودمان بود.
از آنجایی که ما پیش از این تجربهای در این زمینۀ کاری نداشتیم، افرادِ کار بلدی در استخدام داشتیم که خود ما و نیروها را آموزش دهند.
همگی با همۀ انرژی و توان فعال بودیم، فعالیتی شیرین و دوستداشتنی.
من روزهایی را که با ذوق و علاقۀ فراوان، سرِ ساعتِ یازده، در رستوران حاضر بودم تا وظیفهام را در هیئت یک صندوقدار اجرا کنم هیچگاه فراموش نمیکنم.
معمولا نیم ساعت میگذشت تا اولین مشتریِ تلفنی سفارش خود را ثبت کند. پس ازگذشتِ چند ماه، مشتریان را از روی صدایشان میشناختم. برخی از آنها، بسیار به من لطف داشتند، بده بستان احساسی این فعالیت برایم بسیار خوشایند بود.
مشتریان حضوری هم داستانِ شیرین خودشان را داشتند. مشورت هایی که با من در خصوصِ انتخابِ غذا یا پیش غذا داشتند یا سؤالاتی راجع به رسپیِ فلان ساندویچ و مواد تشکیل دهندۀ آن، برایم سرگرم کننده بود.
یا اینکه یک مشتریِ دوستداشتنی، با سالاد سزارش دوتا سسِ مخصوص میخواست و آن یکی پیتزایش را با پنیر کمتری میپسندید.
اینها بخش شیرین ماجرا بود، لیکن، سکه دو رو دارد و بعدِ مدتی به وجه نا خوشایند داستان رسیدیم.
روزگار کم کم به سختی میگرایید، نتیجۀ حاصل از تمام این فعالیتهای پر چالش خانوادگی ما، چیزی که پیش بینی شده بود از کار در نیامد. با وجودی که سود حاصله از هر غذا درصد کمی نبود، پس از مدتی حساب و کتابهای مالی، آنچه انتظار میرفت نشد و رفته رفته کار به آنجا رسید که پس از یک سال و نیم، دیگر توانی برای ادامۀ کار نداشتیم.
با آه و افسوس به کارمان خاتمه دادیم و بهرهوری ما از این شغل تنها به شکل اجاره دادنِ مغازه توانست ادامه یابد.
اینک پنج سال از وانهادنِ کسب و کارمان به دیگری و آزمودنِ بخت و بیرون کشیدن رختمان گذشته است و من در مسیر آموزشهای مختلفی که در حوزۀ کسب و کار دیدم به تجاربی دست یافتم که کاش زودتر صورت میپذیرفت.
اینک میدانم کسب و کارهای موفق احتیاج دارند که در بارهشان داستان سرایی شود و هر کسب و کاری داستانهای متعددِ خودش را برای گفتن دارد.
میدانم که هر کسی که تخصصی دارد،ممکن است دچار شوک کار آفرینی شده و منابع و زمانش را هدر دهد.
یاد گرفتهام که داشتن نمودار سازمانی، از نان شب واجب تر است.حتی اگر کسب و کاری دونفره راه بیندازیم.
دانستم سیستم سازی بزرگترین لطف صاحب کسب وکار در حق خودش و طفل نوپایِ کسب وکارش و باعثِ بالندگی و سوددهی، همچنین یکپارچگیِ آن خواهد بود.
در این زمینه، فریتوف کاپرا در کتابِ «نقطۀ عطف» میگوید:
نظریۀ سیستم، جهان را به صورت روابطِ متقابلِ همۀ پدیده ها میبیند و در چنین چهارچوبی، سیستم به مجموعهای یکپارچه اطلاق میشود که به اجزای سازنده تبدیل نمیشود.
مایکل گربر نیز معتقد است راه اندازی کسب وکاری بدون سیستم، بدین میماند در حالی که یک دارت در دست داریم با چشمِ بسته چند دور دورِ خودمان بچرخیم و پس از آنکه ایستادیم، منتظر ندایی از آسمان برای پرتابِ صحیح به هدف باشیم.
همچنین او اعتقاد راسخی به ساختن نمونۀ اولیه برای هر کسب وکار دارد و بزرگترین عامل موفقیت یک کسب و کارِ کوچک را داشتن نمونۀ اولیه، برای ارائه به مشتریان میداند.
من هم به زعم خود، مهمترین عاملِ موفقیت را، ذهنیت صاحب کسب و کار میدانم. برنامه ریزیهایی که ذهن ناخودآگاهِ ما را تحت تاثیرِ خود دارد، اگر در راستای کارهای مشخص و درستی، برای راهبریِ کسب و کارمان برنامه ریزی نشود، قطعا نتیجۀ مطلوب حاصل نخواهد شد.
پس به نظرِ من، مهم ترین عاملِ موفقیت کسب و کار کوچک این است؛ «ذهنیتِ پویا و خلاقِ خالقِ کسب و کار»
ما خیلی قبل از اینکه به فکرِ خلق یک کسب و کار باشیم، درست تر خواهد بود اگر، زیربنای ذهنی خودمان را گونهای پیریزی کنیم که توان بر دوش کشیدنِ روند ساخت و ساز صحیحِ ساختمانِ کسب و کارِ موفقمان را داشته باشد.
در خاتمه جملات دیگری از کتاب افسانۀ کارآفرینی را از زبان نویسندهاش نقل میکنم:
بشر قادر به انجام کارهای خارقالعادۀ بسیاری است؛ او میتواند به ماه برود، کامپیوتر اختراع کند یا بمبی بسازد که همه را یکباره نابود کند. پس چرا نتواند یک کسب و کار کوچک و موفق راه بیندازد. اگر نتوانیم همین کارِ ساده را انجام دهیم، ایدههایمان چه ارزشی خواهند داشت؟
8 پاسخ
👏👏👏👏 عالی بود شکوه جان، واقعا بهت تبریک میگم🌺❤
فزیده جانم متشکرم
مثل همیشه باعث دلگرمی من هستی عزیزم
سلامپشکوه عزیز
مطلبتون مفید و کاربردی بود.
چه خوب که تجربه راه اندازی کسبوکار کوچک داشتید.
موفق باشید دوست خوبم.
سلام
شکوه عزیز مطلبتون مفید و کاربردی بود.
چه خوب که تجربه راه اندازی کسبوکار کوچک داشتید.
موفق باشید دوست خوبم.
فرزانه جانم سپاسگزارم
خوشحالم که مطلب رو خوندی عزیزم
خانم طایفی عزیز مطلبتون رو خوندم و فوق العاده لذت بردم. تجربه ای که شما داشتید باعث شده بود مقاله تون خیلی صمیمی و دلنشین باشه. از بابت به اشتراک گذاری این مقاله ازتون سپاسگزارم
ممنونم از توجه شما لیلا جان
باعث دلگرمی هستید.
🙂