خودش میداند، همه تصمیمهای آدم که نمیتواند درست باشد.
چرا از خودش توقع بیش از اندازه دارد؟
اما، هر جا ردی از داستان کسب و کار بوده، پای تصمیم گیری هم در میان است.
تصمیم خرید از برند فلان.
تصمیم استفاده از خدمات بهمان.
ست گادین در سطرهایی از کتابش مینویسد؛
اگر داستانی که یک برند می گوید، با فلسفۀ زندگی کسانی که از او خرید می کنند، جور در بیاید باعث خوشبختی و سعادت است.
اینطوری برند نیست که بازار یابی می کند، بلکه مشتری ها این کار را میکنند.
در این مواقع مشتری با داستان سرایی برای دیگر مشتریان سبب بازاریابیست.
راستی داستان را چگونه بگوییم که جذاب و قابل باور باشد و به دل بنشیند؟
قطعا به داستانهای متقاعد کننده محتاجیم.
آنوقت مصرفکننده، آن را باور میکند.
اینجا محل تصمیم گیریست.
یک تصمیم درست.
تصمیمی که سبب رضایتمندی باشد.
همه آدمها در سرشان برای هر موقعیتی داستان دارند.
آنها برای اخذ تصمیم، داستانهای ذهنیشان را، باور میکنند.
تا بهتر و زودتر تصمیم بگیرند.
بهتر هم نبود زودتر اما باید باشد.
حالا حتی ممکن است به خودشان دروغ بگویند.
دروغی که مجابشان، به تصمیم گیری میکند.
این اتفاق تنها موقع خرید کالا و استفاده از خدمات نیست که رخ میدهد.
توی روند زندگی معمول چه بسا، موقع تصمیمگیری به خودمان دروغ های شاخدار بگوییم.
حالا از داستان کسب و کار، به توسعه فردی میرسیم.
فقط در روند توسعه فردی حواسمان باشد.
خود جدیدمان با خود قدیمی، در طول سالیان،بالاخره روبرو خواهد شد.
مراقب باشیم در برابر خود قدیمی، شرمنده نباشیم.
آخرین دیدگاهها