به خانه من خوش آمدید

معاشرت با آنفلوانزا

سرم را روی متکا می‌گذارم.

بوی گلاب پیچیده توی سرم.

گلاب برایم حکمِ آبرسان را دارد.

یک طوری شده.

یک طورِ غیرمعمول.

حضورشان را درک می‌کنم.

گرم و گیرا سقفِ دهانم و تهِ تهِ گلویم را در آغوش می‌فشرند.

باید برای ایجادِ یک تعادل کمی آب نمک قرقره کنم.

حالش را ندارم.

هی خودم را به خواب می‌زنم و از این پهلو به آن پهلو می‌غلتم.

هی به خودم یادآوری می‌کنم که فردا صبحِ زود هزار و یک کار منتظرند که با دست‌های من به انجام برسند.

فایده‌ای ندارد که ندارد.

به عقربه‌های ساعت بی‌توجه‌م.

عجله‌شان برایم غیر منطقی است.

به هر جهت، می‌نشینم لبۀ تخت کتابی را برداشته و شروع به خواندن می‌کنم.

چشمهایم احساس محصلی را دارند که شب امتحان مجبور است بیدار بماند و از روی کتابی بخواند و یاد بگیرد.

از قدیم تا به اکنون هر وقت شروع به خواندن کردم درسی یا غیرِ درسی،چشمانم گویی باری را روی دوششان حس کنند.

سنگین می‌شوند و دیگر هیچ.

کتاب طنزی از ایرج پزشکزاد در دستم است.

کتابِ ماشاء‌الله خان در بارگاه هارون‌الرشید.

خواب می‌آید که نگذارد بفهمم چه می‌خوانم.

هنوز آنچنانی از عمق ضربۀ واِرده توسطِ ویروس‌های آنفلوانزا آگاه نیستم.

………………………..

صدای پرنده‌ها از پنجره می‌پاشد توی اتاق.

همراه نور خورشید.

ساعت هشت است، هشت صبح، من بیدارم .

دیشب تا دیرِ دیر، کتاب خواندم و با زبانم سقف دهانم را خاراندم.

صبحانه آماده روی میز، منتظر است که خورده شود.

حال ندارم، یازده صبح باید بروم دندانپزشکی.

کارهای آشپزخانۀ کوچک من تمامی ندارند.

شکر.

می‌روم برای اتوی لباس‌هایم.

لباس‌ها را اتو می‌کنم ، دیگر هیچ رمقی برای رفتن به مطب دندانپزشکی ندارم.

هیچ رمقی برای هیچ کاری ندارم.

برای درست کردن ناهار،برای پنج دقیقه نوشتن، برای پاک کردن سبزی که دیروز خریدم.

کتاب رباعیات خیام را بر می‌دارم.

به ویروس‌ها با آب‌نمک و بخور خیرمقدم می‌گویم.

به مطب دندانپزشکی علتِ غیبتم را اطلاع می‌دهم.

با لیوانی از دمنوشِ داغ آویشن، لبۀ تخت می‌نشینم و تخیل می‌کنم در میانۀ پاییزیم.

هیچ رمقی برای تحمل سرماخوردگیِ بهاری ندارم.

حالم گرفته و غمناک است.

خیام را باز می‌کنم؛

ای دل چو زمانه می‌کند غمناکت

ناگه برود ز تن روان پاکت

بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند

زان پیش که سبزه بر دمد از خاکت

به خیام دست مریزادی می‌گویم.

خودم را جمع می‌کنم و می‌برم آشپزخانه به تمیز کردن سبزی مشغول می‌شوم.

باید آش سرماخوردگی بپزم و بخورم، باید زودتر خوب شوم تا بر سبزه بنشینم و خوش زندگی کنم تا دیر نشده.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *