
پر از خاطره
صبحِ نه چندان زود شال و لباس کردم سمت سونوگرافی دکتر کیانی. دختر خوشاخلاقی که به من وقت ویزیت داد، گفت باید برای معطلیِ
صبحِ نه چندان زود شال و لباس کردم سمت سونوگرافی دکتر کیانی. دختر خوشاخلاقی که به من وقت ویزیت داد، گفت باید برای معطلیِ
چه صدای خوشبویی در جریان است. بافتنی میبافتم و به صفحۀ گوشی خیره ماندهام. از شما چه پنهان مدتیست در حال آموزش زیانم از یک
باز باز باز باز هم مثلِ نوجوانان تازه بالغ که در ناز و نعمت میغلتند، دلم غر زدن میخواهد که شکوهِ درونم ندا سر میدهد؛
«هدف» چیزی است که بتوانی از فرطِ علاقه تمام روزت را برایش برنامه بریزی تا اتفاق افتادنش را نزدیکتر سازی. حالا همان طور که در
هَپَلی هَپویی کرده و ناهارِ ظهر را پیتزا تعیین میکنی. آرد و مایه خمیر و روغن و تخم مرغ و …. خمیر پیتزا شرطِ لازمند
قصههایش را برداشت تا از شکم داستان، بیرون رود و تمام قد خود را در آیینه اندوهِ سالیان بنمایاند. بیخیالِ همه رویدادهای اخیر، این همه
یک هفتۀ تمام از صبح کلۀ سحر که چشم باز میکنی، تا شب وقتِ خواب، فقط یک کار را انجام میدهی. میروی
گاه شمار سالها زیستنش را هر روز کامل میکند. تجربه زیسته اش به او آموخته سن یک عدد است. پرده را کنار میزند، آفتاب از
دوست عزیز عصر حجری من سلام؛ امیدوارم که اوقات واحوالت به خیر و خوشی در گذشته، درگذشته باشد. من هم ندارم غصهای، سعیام بر آن
نمیدانم «اوگاستن باروز» روزی که تصمیم گرفت به نوشتن،خودش میدانست یکی از کتابهایش،کتابِ سال میشود؟ «اینطوری» به مسائل جالبی اشاره دارد و خواندنش به زمان
معتقدم که با آموختن و عمل به آموخته ها می توانیم زندگی را ارتقا، دهیم . این ارتقا، باعث شادی و رفاه است . در این وبسایت تجربیاتی که از سالها زندگی زیسته ام به صورت خاطرات و روزنوشته ها و ....... به اشتراک گذاشته می شود.
اینجا خانه من است . به خانه من خوش آمدید.