معاشرت با آنفلوانزا
سرم را روی متکا میگذارم. بوی گلاب پیچیده توی سرم. گلاب برایم حکمِ آبرسان را دارد. یک طوری شده. یک طورِ غیرمعمول. حضورشان را درک
سرم را روی متکا میگذارم. بوی گلاب پیچیده توی سرم. گلاب برایم حکمِ آبرسان را دارد. یک طوری شده. یک طورِ غیرمعمول. حضورشان را درک
نیم ساعت است نشستهام خیره به صفحهی لبتاپ،منتظرم حروف به هم متصل وکلمات را تشکیل دهند و کلمات در کنار هم جملات را بسازند. جملاتِ
اجاق گازِ تمیز، مثلِ میز کارِ مرتب، مثل خانهی جمع و جور میماند. کارها را یک جور بهتری پیش میبرد. صبح بعد از کمی نوشتن،
صبحِ نه چندان زود شال و لباس کردم سمت سونوگرافی دکتر کیانی. دختر خوشاخلاقی که به من وقت ویزیت داد، گفت باید برای معطلیِ
تصمیم گرفتم بنویسم. در باره امروز. آیدا کنارم نشسته و کلی جملات قشنگ و پر از طنز میگوید. از ته دل و با تمام وجود
چه صدای خوشبویی در جریان است. بافتنی میبافتم و به صفحۀ گوشی خیره ماندهام. از شما چه پنهان مدتیست در حال آموزش زیانم از یک
اگر استاد نویسندگی داشته باشید و او دمادم از اهمیت عنوان نویسی برایتان نطق کرده و طریقۀ نوشتنِ هزاران عنوانِ رنگ و وارنگ را به
باز باز باز باز هم مثلِ نوجوانان تازه بالغ که در ناز و نعمت میغلتند، دلم غر زدن میخواهد که شکوهِ درونم ندا سر میدهد؛
هَپَلی هَپویی کرده و ناهارِ ظهر را پیتزا تعیین میکنی. آرد و مایه خمیر و روغن و تخم مرغ و …. خمیر پیتزا شرطِ لازمند
این یادداشت های روزانه چقدر برایم جذاب و جالب شده اند. همین که بهانه اش مرا دست به کار می کند و سایتم به روز
معتقدم که با آموختن و عمل به آموخته ها می توانیم زندگی را ارتقا، دهیم . این ارتقا، باعث شادی و رفاه است . در این وبسایت تجربیاتی که از سالها زندگی زیسته ام به صورت خاطرات و روزنوشته ها و ....... به اشتراک گذاشته می شود.
اینجا خانه من است . به خانه من خوش آمدید.