معاشرت با آنفلوانزا
سرم را روی متکا میگذارم. بوی گلاب پیچیده توی سرم. گلاب برایم حکمِ آبرسان را دارد. یک طوری شده. یک طورِ غیرمعمول. حضورشان را درک
سرم را روی متکا میگذارم. بوی گلاب پیچیده توی سرم. گلاب برایم حکمِ آبرسان را دارد. یک طوری شده. یک طورِ غیرمعمول. حضورشان را درک
اجاق گازِ تمیز، مثلِ میز کارِ مرتب، مثل خانهی جمع و جور میماند. کارها را یک جور بهتری پیش میبرد. صبح بعد از کمی نوشتن،
صبحِ نه چندان زود شال و لباس کردم سمت سونوگرافی دکتر کیانی. دختر خوشاخلاقی که به من وقت ویزیت داد، گفت باید برای معطلیِ
تصمیم گرفتم بنویسم. در باره امروز. آیدا کنارم نشسته و کلی جملات قشنگ و پر از طنز میگوید. از ته دل و با تمام وجود
اگر استاد نویسندگی داشته باشید و او دمادم از اهمیت عنوان نویسی برایتان نطق کرده و طریقۀ نوشتنِ هزاران عنوانِ رنگ و وارنگ را به
باز باز باز باز هم مثلِ نوجوانان تازه بالغ که در ناز و نعمت میغلتند، دلم غر زدن میخواهد که شکوهِ درونم ندا سر میدهد؛
این یادداشت های روزانه چقدر برایم جذاب و جالب شده اند. همین که بهانه اش مرا دست به کار می کند و سایتم به روز
ا یک هشتم فروردین معمولی و بسیار دلچسب است که زندگی هر روز همین قدر معمولی و مهربان بگذرد و تو بتوانی به دغدغه
برنامه ریزی کرده بودم بعد از صبحانه بروم آزمایشگاه و خرید سس الویه. البته بعد از اینکه مقدمات ناهار را آماده کردم که مشخصا سینه
__ امروز باید جدولی را می کشیدیم یا دانلود می کردیم. که من البته با کمال میل کشیدمش. شروع روز نوشتن را دوست دارم .
معتقدم که با آموختن و عمل به آموخته ها می توانیم زندگی را ارتقا، دهیم . این ارتقا، باعث شادی و رفاه است . در این وبسایت تجربیاتی که از سالها زندگی زیسته ام به صورت خاطرات و روزنوشته ها و ....... به اشتراک گذاشته می شود.
اینجا خانه من است . به خانه من خوش آمدید.